حج شهادت-داستان استشهادی احمد قصیر (قسمت اول)
- دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ
بسم رب الشهدا و الصدیقین
به روحی که در میان دنیای رحمات (الهی) شناور است...
به آن مژه های لطیف در خواب فرورفته...
به آن بازو های گندمگون...
به فرمانده فرماندهان ....
به کسی که خونش روغن چراغی است که خشک نمی شود..
به دامادی که ازدواج نکرد...
به احمد قصیر...
این کار سرافکنده (در مقابل حقیقت عظمتش) را تقدیم می کنم :
"دیر قانون" داستانی درآمیخته با سرفرازی دارد و درآن امیر شهیدان چشم به جهان گشوده است
زمین بستر خود را گسترد و آسمان رو اندازش را ، شبش خواب زده ، داستان های مادربزرگ را خواند در حالی که با لبخند ماه و عشوه ستاره ، افسون شده بود و صبح بیدارش سرود های کشاورز و ضربِ گاو آهن ، تسبیح گنجشک و سلام زنبور عسل به گل های بابونه در میان باغ را ندا داد...
مرا به سوی او ببر ، به سوی همان خانه قدیمی که آن کودک محبوب را در آغوش گرفت
احمد ! همان کودکی که به پهلوانی مبدل گشت ، در زمان ترس و گریز ، همان عزیزی که مسیری (پوشیده) از مغیلان را برگزید ، زمانی که آزادگان در آن کم شمار بودند...
مرا به آن جا ببرید تا در گوشه گوشه رفتارش ، کنجکاوانه جستجو کنم
ببوسم راه هایی را که در آن پیاده گذر کرد ، ببویم خاکش را که با عنبر در آمیخته ، تهنیت گویم به مردمانی که شناختندش ! و خود ، تو را نشناختم مگر اندک اندکی ای حیدر
من به تو غبطه می خورم ای دیر قانون .... و تو چه مبارکی !